عسل می بارد از لب ها، چه شیرین ست مردن ها

دعا می جوشد از خیمه، میان چادر زن ها

تنی تب کرده در خیمه، سری بی تن شده آن سو

و قاسم میل میدان کرد که مولایش تک و تن ها

خلاصه بی زره آمد شبیه حضرت حیدر

به بابای حسن رفته، چه شیرین ست رفتن ها

میان رفت و آمد ها کسی ورد زبانش من

و قاسم بر زمینش زد، امان از کبر دشمن ها

خود ازرق به میدان شد که من جنگ آورِ رزمم

ذبیح دست قاسم شد، اسیر آن همه فن ها

دم میدان علمدار و صدای آفرین قاسم

همه محو تماشایش، چه شیرین ست دیدن ها


دعا کنید بشه ادامه داد .



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها