اشک چشم من سرازیراست

گریه ام برای اصغر نیست

درد تیری که اصغرت دیده

به خدا از رباب بیشتر نیست

سنگ این مردمان پلید

می خورد به سر رباب از بام

دعا می کنم برای رباب

جان دهد قبل کوفه و شام

یاد دندان اصغرش افتاد

آن زمان که سفیدی اش را دید

تکه نانی نبود تیری خورد

حرمله خنده ی علی را چید

نکند که رباب گریه کند

شیر سینه دوباره جوشیده

با خودش زیر لب می گفت

حنجرش را چرا نبوسیده

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها